۱۳۹۹ خرداد ۲۵, یکشنبه

"وحی"

پادکست حلقه های مفقوده، قسمت شانزدهم
وحی، به معنای صدایی از برون، ندایی از پس پرده و یک شنیداری است سوای آنچه که جسم حس می‌کند. آنچه که در مقوله جسم می باشد، همان حواس پنجگانه است.

وحی در ترازوی عقل رد می‌شود، به دلیل این که یک شخص مدعی می شود که به من این طور گفته شده است. از این گذشته، آورده های وحی اغلب در ترازوی عقل وزنی ندارند و شرع هم مجبور شده که بگوید هر چه دین می‌گوید، پس عقل باید تایید کند! زیرا عقل همان محسوسات و ملموسات است، در حالی که وحی خبری است و از عالمی ناپیدا، نامشهود، نامعین و نامعلوم است که به انسان چیزی را گزارش می دهد. البته پشتوانه وحی معجزه است که البته در مورد همین موضوع هم جای بحث باقی است.
معجزه یعنی آن پیامبر یا آن رسول عملی انجام می دهد که معاصرین‌ آنها نتوانسته اند، انجام بدهند. گذشته از این که این اخبار اکثرا در مسیر نوشتاری است که در کتب منتسب به آسمان آمده و آنچه به معاصرین رسیده، در واقع گزارشی است که فلان پیامبر این کار را کرد یا پیغمبر خاتم این کار را کرد. ولی آنچه که گفته شده در معجزه استمرار دارد، قرآن است که قرآن هم دچار عدم تطابق شد و هرگز واقعیت را به بشر نرساند.
گفته اند که وحی گاهی در خواب است، گاهی در درون به صورت الهام است، گاهی هم فرشته ای است. همگان الهامات درونی را دارند، خواب هم که همگان دارند، فرشته هم که ناپیداست و جزو چیزهایی است که نمی شود ثابت کرد. جبراییل برای همه انبیا، همان فرشته معروف وحی است که پیغمبر گاهی وقت ها مجبور می شد برای این‌ که مردم او را باور کنند، فردی به نام دحیه ابن خلیفه کلبی که کنار او ایستاده بود و یا رفته بود را جبراییل معرفی کند! یعنی آنها مجبور بودند که یک کسی یا یک موجودیتی را به اثبات برسانند. پس این ادعاها به صرف این که به من گفته شد یا به من گفت، پذیرفتنی نیست،  مگر این‌که آن گفته، در تجربه زمان و در آزمایشگاه تجربه و عمل به اثبات برسد.
همگان الهام دارند، الهام خوب و بد! آن فرد که آدم می کشد، می گوید به من الهام شد، یا آن کس که کار خیر می کند، می گوید الهام شد! خواب هم همین طور است. در همین خواب بود که به ابراهیم گفت فرزندت را بکش! یک عمل کاملا جنون آمیز و غیرعقلی و بعد هم معلوم نیست که آیا چاقو نبرید یا شاید خودش می‌خواسته که فیلمی را بازی کند! معلوم نیست! تا جایی که می‌گویند چاقو گلوی اسماعیل را نبرید، سپس آن را به سنگ زد و آن سنگ دو نیمه شد! این موارد همگی از گزارش هایی است که در کتاب ها نوشته اند، که کتاب ها هم ″یحتمل الصدق و الکذب″ می باشد.
توحید زمینی همانند یک بادکنک بوده است که در طی هزاران سال آن را همواره باد کرده اند. هر کس که آمده، همانند یک مغازه که از آن کسب درآمد می کرده و یا یک تنور نانوایی که از آن ارتزاق می کرده است، به این توحید حاشیه و تبصره زده و آن را بزرگ کرده تا حدی که همانند مرقدی مقدس  شده که از یک قبر معمولی کم کم به پهنا و وسعت چند خیابان تبدیل شده است!
یا همین خانه کعبه که در ابتدا یک سنگ کوچک در وسط بیابان بوده که هر کس از کنار آن رد می شد، هرگز توجهی نمی کرد، ولی به تدریج به کعبه و مکه و حجاز و عربستان و .. مبدل شده است.
تعصب روی مدار وحی می چرخد و برای افراد مختلف با توجه به برخورداری آنها از عقل، تفاوت خواهد داشت. یک فرد هر چقدر که عاقل‌تر باشد، درجه تعصب او به وحی کمتر می شود. حتی خود قرآن هم یا از روی ناچاری یا که گویا از دست کاتبان وحی در رفته باشد، می گوید ″افلا تعقلون″! در حالی که طبیعتا نباید این را بگوید! این ″افلا تعقلون″ با آن آیه اول قرآن در سوره بقره که می گوید ″الذین یومنون بالغیب″، مغایرت دارد. از یک طرف می گوید این کتاب را کسانی باور می کنند که ایمان به غیب دارند و از آن طرف می‌گوید افلا تعقلون؟! غیب یعنی نبود، غیبت، نامحسوس، نامعلوم و نامشهود بعد از این طرف هم افلا تعقلون، عقل می گوید نه! باید ببینم! باید در آزمایشگاه زمان تست بشود.
در این کتاب حتی گفته شده ″افلا تشعرون″؟ یعنی نهیب می زند که آیا شعور ندارید؟ شاید هم واقعا دست ذات اقدس کبریایی در این میان باشد که به گونه ای در مذهب رخنه کرده و به پیروان متعصب که عقل را ‌زیرپا نهاده اند و شعور را بر باد داده اند، بگوید که افلا تشعرون؟آیا شعور ندارید؟ اگر شعور داشته باشید، باید ببینید که وقتی می‌گوید دست راست و پای چپ را قطع کنید، این کار در خور شان و منزلت انسان نیست، بلکه این حیوان است که حمله می‌کند و دست راست را می‌خورد یا بعد حمله می‌کند و دست چپ را می‌خورد!
یا در قرآن گفته شده ″افلا یتدبرون″ که آیا تدبر نمی‌کنید؟ تدبر همراه با تفکر همراه و در واقع همان تدبیر است. یعنی اکنون به شما یک حکم داده اند و گفته اند که این گفته خداست، آیا در مورد آن  می اندیشید که آیا واقعا این را خدای واقعی گفته یا خیر؟ آن خدای مدیریت هستی چه نیاز دارد که بر من شلاق وارد کند چرا که من زنا کردم یا لواط کردم؟ حتی مسئله قصاص که یک نفر یک نفر را کشته است، بحث جدایی دارد.

آیا این موارد که اگر فردی نماز نمی‌خواند، تو باید او را طرد یا ترک کنی، و یا اگر شراب می‌خورد، باید او را شلاق بزنی، آیا این موارد در مقام و موقعیت پادشاه هستی قرار دارد؟ یا این‌که نه! به آن وحی کذایی که گفته است الهام شده که اگر این کار را بکنم خوب و این حرف را بزنم خوب است، می خورد؟
آنگاه مجبور شده اند که این سخنان را به یک مقام مافوقی نسبت دهند، چون مثلا اگر پیغمبر از زبان خودش می گفت که من می‌گویم، هرگز کسی باور نمی کرد! چون می‌گفتند این فرد همان محمد خودمان است! مملی خودمان است! همبازی خودمان است! دوران کودکی اش را دیده ایم. رشد کرده و بزرگ شده است. دوران چوپانی کردن و کارگری  او را دیده‌ایم. این چگونه گفته است که من می‌گویم؟ مجبور است بگوید که از مقام مافوق دریافت کرده است، از جبراییل، از روح‌الامین و روح‌الامین از روح‌القدس و او باز از خدا! که مجموع این‌ها یک باورداشت است که تحت عنوان وحی می‌باشد.
خدانگهدار
 بروجردی، کاشف توحید بدون مرز
خرداد99
از اینجا بشنوید.

هیچ نظری موجود نیست: