۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه


من اهل دنیایم

شعری از سید علی صالحی :

روزی می آید که آدمی را /با نیمی از سبزی و ستاره و/
نیمی از طهارت آب ها می بینیم.
آنجا / همه با هم ازیک زبان / سواد سادگی می آموزیم.
گل ها / با زبان تو می خندند، / وتو در دایرة المعارف مهربانی /
به جستجوی رازغلغل پستان نیلوفران می گردی .
خورشید هم / پیش از غروب،/ هزارهزار ستاره برای تومی چیند /تا مبادا/ شب از تنهایی دستهایت / پریشان شوی.
روزی می آید که جهان /
کودکستان بی در و دروازه ای خواهد شد، /
آنجا هرکسی وظیفه ی خود را از(الف) تا (ی)
به نیکی و راستی آموخته است .
یکی مهربانی را نقاشی می کند . / دیگری گل ها را به خانه نور می خواند،/
وسومی هم مشغول سرودن ستاره درستایش انسان میشود . /
آنجا، / ازنام و نشان قبیله / خبری نیست .
ونه همهمه را، / همه هم را / عزیزم ... عزیزم / صدا می زنند!


*‌ * * * * * *

روزی می آید که کودکان برای تماشای کلکسیون کینه /
به موزه می روند، / تا ازجهالت پیشینیان خود با خبر شوند .
آن روز به جای درخت بی ثمر تنهایی / کنار هر کوچه و خیابان /
شکوفه های بهار و برکت و بیداری می روید .
و هر کودکی / هزاران هزار مادر مهربان خواهد داشت، /
و هر مادر/ هزاران هزار شیرخواره ی زیباتر از غزل .
آن روز / عاشق عاشقان به زمین می آید و صاحب خانه ای خواهد شد، /
شاید هم / عاشق دختری شود / که هنوز / تحت تاثیر منظومه های من /
غزل می گوید!
روزی می آید که کوچه ها و کپرها و پارکها را /
به نام ستاره و / صلح و/ سعادت / می خوانند .
روزی می آید که دنیا، / دنیای شور و شعور و نور و نماز و نیایش است.
نیایش بهار و برکت و بیداری / نیایش تو ...
ای انسان! / شکوهمند بی خلل، / مهروماه وستاره ! / ای عشق لایزال،/
محبوب مطمئن، / جنبنده جوان،/ ای نیایش نیکی، / شاعر! /
مصلح من،مصلح ماهان، / انسان،انسان،انسان !
روزی می آید که به دیدن جغرافیای جهان می رویم /
تا به خطبندی(این مال من و/ آن مال تو) / بخندیم.
آن روز / چشمان مردم اروپا را / تنگ و بادمی خواهیم دید، /
و گیسوان خلق های خاور دور/ به زردی کاه / خواهند درخشید، /
و اگر کودکی بپرسدت / مثلاً / تو اهل کجایی ...
کنار لبخندی مهربان خواهی گفت:/ من اهل دنیایم.
آن روز/ دیگرشعار«مرگ بر...» و«مرده باد...» / از یادها / گریخته است،
و تمامی مردم دنیا / زیر بیرقی یکرنگ / آنهم به رنگ آزادی /
سرود خواهند خواند.
آن روز پرندگان از بیابان ها به خانه باز می آیند / ودرجشن تولد پروانه ها/
ماه هم چند مژه ی نور از ململ دامنش را / هدیه می کند.
آن روز... / محبوب من! /
برای رسیدن به تو / نیازی به کدخدا و خانه و بهانه نیست، /
من / برای تنهایی تو / ترانه ای / ترتیب می دهم، /
تو هم / با اشاره ی پلکی / جواب جهان و مهر و مهریه راخواهی داد، /
اینست / سرنوشت سپید و ساده ای / که در انتظار انسان است .

هیچ نظری موجود نیست: