آيت الله سيد حسين كاظميني بروجردي
چهارده سال است اين مصلح الهي ، از فشارها و ظلم هائي كه به نام دين بر ملّت مظلوم ايران وارد مي شود، رنج ميبرد .
سالهاي متمادي است كه از تازيانه هائي كه بر پيكر مردم رنجور و زحمتكش، به نام مذهب ، وارد مي آيد درد مي كشيد . درطيّ اين سالهاي سياه خشونت و اذيّت ، فريادش ، اعتراض به دستگاه ضدّ مردمي بود كه بجاي تشكّر از صاحب خانه كه به راحتي و كرامت ، خانه اش را در اختيارش گذاشته بود ، مانع آسايش و راحتي خلق بينوا و محروم مي گرديد .
اكنون در رگهايش خون انتقام مي جوشد و ضربان قلبش ، طنين قصاص دارد . آرزوي اين فرزند جانباز ميهن ، نابودي كاخ هاي ديكتاتوران است . او مي گويد : چرا در كشوري كه جزء ممالك محدود ثروتمند جهان است مردم بايد به دنبال آب و نان خشك و خالي بدوند و بر سر اين كمترين حاجت مشروع ، سكته كنند و سرطان بگيرند ؟
چرا بايد مردمي كه مالك چاه هاي بي حدّ و مرز نفت ميباشند ، بنزين جيره اي و قطره اي مصرف كنند ؟ چرا بايد جوانان اين مرز و بوم ، بيكار و بي انگيزه و بي هدف ، عمر شريف خود را سپري كنند ؟ او در بند مخوف 209 ، هر روز فرياد ميزند كه از جان اين ملّت بي گناه چه مي خواهيد ؟
با دين پوشالي و ساختگي انقلاب ، خدا را در جامعه ي ايراني بدنام كرديد و اسلام را همچون ديوي نمايانديد و روحانيّت ( اصيل ) را قصّاب و راهزن و گردنه بگير ، معرفي كرديد !!
در پي دادگاهش ، دركمال ضعف بدني و نقاهت رواني ، نعره كشيد كه : هر حكمي را كه مي خواهيد صادر كنيد ، كه آخر عمرتان است و افتخار من ، كشته شدن در راه آزادي ملّت و آبادي ميهن است .او اشاره به پرونده ي قطور و كيفر خواست طولاني خود كرد و با دستهاي لرزاني كه ناشي از وفور شكنجه بود گفت : مأموريت شما تخريب دين بود كه موفّّق شديد و حال ، نوبت ماست كه نقاب از چهره ي منفور و مخوف شما برداريم و به جهانيان ، حقيقت حكومتتان را بنمايانيم .
چهارده سال است اين مصلح الهي ، از فشارها و ظلم هائي كه به نام دين بر ملّت مظلوم ايران وارد مي شود، رنج ميبرد .
سالهاي متمادي است كه از تازيانه هائي كه بر پيكر مردم رنجور و زحمتكش، به نام مذهب ، وارد مي آيد درد مي كشيد . درطيّ اين سالهاي سياه خشونت و اذيّت ، فريادش ، اعتراض به دستگاه ضدّ مردمي بود كه بجاي تشكّر از صاحب خانه كه به راحتي و كرامت ، خانه اش را در اختيارش گذاشته بود ، مانع آسايش و راحتي خلق بينوا و محروم مي گرديد .
اكنون در رگهايش خون انتقام مي جوشد و ضربان قلبش ، طنين قصاص دارد . آرزوي اين فرزند جانباز ميهن ، نابودي كاخ هاي ديكتاتوران است . او مي گويد : چرا در كشوري كه جزء ممالك محدود ثروتمند جهان است مردم بايد به دنبال آب و نان خشك و خالي بدوند و بر سر اين كمترين حاجت مشروع ، سكته كنند و سرطان بگيرند ؟
چرا بايد مردمي كه مالك چاه هاي بي حدّ و مرز نفت ميباشند ، بنزين جيره اي و قطره اي مصرف كنند ؟ چرا بايد جوانان اين مرز و بوم ، بيكار و بي انگيزه و بي هدف ، عمر شريف خود را سپري كنند ؟ او در بند مخوف 209 ، هر روز فرياد ميزند كه از جان اين ملّت بي گناه چه مي خواهيد ؟
با دين پوشالي و ساختگي انقلاب ، خدا را در جامعه ي ايراني بدنام كرديد و اسلام را همچون ديوي نمايانديد و روحانيّت ( اصيل ) را قصّاب و راهزن و گردنه بگير ، معرفي كرديد !!
در پي دادگاهش ، دركمال ضعف بدني و نقاهت رواني ، نعره كشيد كه : هر حكمي را كه مي خواهيد صادر كنيد ، كه آخر عمرتان است و افتخار من ، كشته شدن در راه آزادي ملّت و آبادي ميهن است .او اشاره به پرونده ي قطور و كيفر خواست طولاني خود كرد و با دستهاي لرزاني كه ناشي از وفور شكنجه بود گفت : مأموريت شما تخريب دين بود كه موفّّق شديد و حال ، نوبت ماست كه نقاب از چهره ي منفور و مخوف شما برداريم و به جهانيان ، حقيقت حكومتتان را بنمايانيم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر